جدول جو
جدول جو

معنی ساکی بالا - جستجوی لغت در جدول جو

ساکی بالا
دهی از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک واقع در 5 هزارگزی خاور آستانه، و 14هزارگزی راه اراک به خمین، کوهستانی و سردسیر، آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و بنشن و پنبه و انگور است، و 417 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری میگذرانند، از صنایع دستی بافتن قالیچه و گلیم و ژاکت در آن معمول است، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 45 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 9 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، ناحیه ای است دارای تپه و ماهور و سردسیر و مالاریائی دارای 360 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری و فارسی است آب آنجا از چشمه و قنات و محصولاتش غلات و لبنیات و پشم است، شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو میباشد، ساکنین آنجا از طایفه مظفروند میباشند و در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند و برای تهیۀ علوفه احشام خود زمستان به گرمسیر میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بابااسکی (بابای عتیق). قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق قرق کلیسا از ولایت ادرنه، در 30 هزارگزی جنوب قرق کلیسا و قریب 50 هزارگزی جنوب شرقی ادرنه، در ساحل راست، یعنی در کنار غربی نهر بیوک دره از توابع شط ارکنه. (از قاموس الاعلام ترکی).
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس است که در 66هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس و 1هزارگزی پل چشمه واقع شده کوهستانی، سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رودخانه لوهندر و محصول عمده آن لبنیات، غلات، ابریشم و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان مختصری بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان راه جرد بخش دستجرد شهرستان قم، در 27هزارگزی خاور دستجرد و سر راه فرعی قم به دستجرد در دامنه واقع و سردسیر است، 247 تن سکنه دارد، آب آن از 3 رشته قنات و محصول آن غلات و پنبه وبادام و پسته و انگور و شغل اهالی زراعت است، مزارع فیروزآباد و ده کرم و ابراهیم آباد جزء این ده است، راه ماشین رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بلندقامت:
شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی
چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد.
سعدی.
میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی
بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود.
حافظ.
جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سهی بالا
تصویر سهی بالا
راست بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهی بالا
تصویر سهی بالا
راست بالا
فرهنگ فارسی معین
آرواره ی بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی